بعضی ها را نوشتم، شعر شدند!
بعضی ها را نتوانستم بنویسم، اشک شدند!
بعضی ها را اما نه می شد
نوشت و نه ننوشت ؛ آنها را فقط زیستم .......
وباز دلتنگي......
برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 108 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 1:41
کاش می شد دنیا را ........
تا کرد و گوشه ای گذاشت ........
مثل جانماز مادر ........
دور نرو ، بیا کنار دلم ........
من غیر از این ها که می نویسم ........
نوازش هم بلدم ........
هرچی بزرگ تر میشی
صدای فندک تو زندگیت بیشتر و بیشتر میشه!!
شک ندارم همهی دیوونه ها بدونِ استثنا
حقیقتی رو فهمیدن که نتونستن باهاش کنار بیان
وباز دلتنگي......برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 129 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 1:41
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:32
شعر نمى نويسم تا با آن ،
دنيا را عاشقى كنى ...
مى نويسم ،
تا طنين ناله هايم در خاطر زمان
ماندگار شود ...
چند صباحي ديگر شايد نباشم...
وباز دلتنگي......برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 170 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 15:31
برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 128 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 15:31
برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 173 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 15:31
حضرت پناهی ـ ضلع پنجم مستطیل
وباز دلتنگي......
برچسب : نویسنده : otagnopan بازدید : 149 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 15:31